مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

مریم عشق مامانی و بابایی

آخ جون بارون

مریمم سلام........امروز 30 مهر هستش و اولین بارون پاییزی داره می باره راستش صدای شر شر بارون خیلی زیباست کاش می شد و با هم می رفتیم زیر بارون قدم می زدیم......قربون اون خنده هات برم من.....مامانی میدونستی که شما فوق العاده دختر خوش اخلاقی هستی و به محض اینکه از خواب بیدار می شی و  مامان و بابا رو می بینی می خندی مثل یک فرشته تازگیها هم یاد گرفتی زبونتو میدی بیرون..........چند روزی هست که روی گرفتن اشیا مسلط تر شدی و راحت برای خودت غلت می زنی..........مامان هم داره کم کم نگران می شه که وقتی شما یاد گرفتی روی زمین سینه خیز کنی یا چهار دست و پایی کنی ،چه کار باید بکنه؟باید مدام مراقب شما باشم عزیزکم.......... اینم از قد و وزن دخترم ...
30 مهر 1392

بدون عنوان

گل من سلام.......روزها به سرعت از پی هم می گذرن و تو بزرگ و بزرگتر می شی.....عشق من زندگی ما با وجود تو رنگ و بوی دیگه ای گرفته درسته یکم اذیت هم داری اما حاضر نیستم یک لحظه خندیدنت رو با یک دنیا عوض کنم ........دخمل گلم هر روز آرزوهامو تو چشمای خشکلت می بینم .........حاضرم جونمو بدم تا تو سالم و سلامت باشی .........همیشه دعا می کنم بهترینها در انتظارت باشه......دیشب یعنی در تاریخ 25 مهر سال 92 رفتیم عروسی .......خیلی بهم خوش گذشت البته با وجود شما خیلی بیشتر .....مثل همیشه خانم بودی و آروم .........البته ناگفته نمونه که مادرجون و خاله ها و زندایی بازم سنگ تموم گذاشتن و منو دست تنها نزاشتن....... ...
26 مهر 1392

کشف جدید

مریم جون یه چیز جدید کشف کردم .......همیشه شبها تا خونه رو تاریک می کردم و بهت شیر می دادم که بخوابی میزدی زیر جیغ و اصلاً شیر نمی خوردی دیشب هم دقیقاً همین کارو انجام دادی اصلاً شیر نخوردی منم یه فکری به سرم زد بردمت تو اتاقت لامپو روشن کردم یکم باهات بازی کردم و بعد نشسته بهت شیر دادم شما هم با اشتیاق فراوون خوردی و همونجا توی بغلم خوابیدی عین یک فرشته .........منم فهمیدم شما از تاریکی بدت میاد دوست داری توی روشنایی شیر بخوری ........خداروشکر فهمیم مشکلت چی بود و امیدوارم از امشب در کمال آرامش بخوابی عشق من.......... ...
21 مهر 1392

بدون عنوان

دخترکم سلام امروز شنبه 20 مهر هستش .........روزها داره مثل برق و باد سپری می شه و تو هر روز بزرگ و بزرگ تر می شی .نمیدونم چرا دیشب نمی خوابیدی نه موقع شیر دادن نه وقتی که گذاشتمت روی پام حتی راه رفتم و برات لالایی خوندم اما تو نمی خوابیدی و همش گریه می کردی الهی برات بمیرم این جور موقع ها می خوام بزنم زیر گریه آخه نمی دونم چه مشکلی داری شاید از دندون در آوردن این جور کلافه ای آخه آب دهنت هم مدام سرازیره در آخر هم مجبور شدیم شما رو بزاریم توی یه چادر و تکونت بدیم اما بازهم یکم گریه کردی اما بالاخره خوابیدی......گلم تقریباً سال پیش همین موقع ها بود که فهمیدم یه فرشته کوچولو دارم که باید تا آخر عمر مراقبش باشم   ...
21 مهر 1392

خوش گذرونی

سلام عزیزم............دیروز جمعه بود و دوباره رفتیم باغ آقا جون اما این دفعه شما تمام مدت بیدار بودی اما مثل همیشه خانم بودی و خوش اخلاق.........هوا از هفته پیش گرمتر بود اما به نفع شما شد چون تونستی بیشتر از هوای آزاد لذت ببری......اینم چند تا از عکسات توی این عکس آخری داریم بر می گردیم و شما خوابیدی عزیز دلم خیلی خسته شدی............. ...
13 مهر 1392